سکولاریزم از جنبه تاریخى به معناى جدایى دین از دولت، پدیدهاى است کهدر سیر تحول فکرى، اجتماعى و سیاسى غرب رخ داده است. ولى چون یک نظریهفلسفى و سیاسى است، محققان مسلمان هم باید به آن توجه کنند و سلباً یااثباتاً رأى خود را در باب آن بازگویند. این نظریه فلسفى و سیاسى را به دوگونه مىتوان بیان کرد: 1. دین از دولت جداست و آموزههاى دینى هیچ نوعسیاستى را دربرندارند؛ 2. دین از شئون دنیوى انسان جداست و اداره این شئوناعم از سیاسى، اجتماعى و اقتصادى به خود انسانها واگذاشته شده است. بیان دوم کلىتر از اول است. در این نوشتار، سکولاریزم به همین معناى موسعآن مورد نظر است. ولى قبل از ورود به بحث، به عنوان مقدمه باید گفت: افعالعقلانى باید به لحاظ غایتها، ارزشها، صلاحها و ملاکها نوعى توجیه پیداکنند و چون اداره جامعه از این قبیل است، پس باید توجیه عقلانى داشتهباشند. در توجیه عقلانى و اخلاقى به دو نوع معرفت نیازمندیم: اول، معرفتغایات و آرمانها (معرفتهاى معیارى) و دوم، معرفت متعلق به راه تحصیل اینارزشها و هدفها. بعد از ذکر مقدمه فوق باید گفت: چهار تصویر از دخالتهاى دین در اداره جامعه ارائه شده است: تصویر اول: دین در خلق و پیدایش ارزشها و غایات مؤثر مىباشد. گویى ایندین است که نیک را نیک مىگرداند و بد را بد. این تصویر به روشنى رنگاشعریت دارد و علاوه بر اینکه با بدیهیات عقل عمل در تضاد است، نوعى مشکلدرونى هم دارد. اگر بایدها به امر الاهى باید مىشوند، چه کسى گفته است کهباید به اوامر الاهى گوش سپرد و آن را امتثال کرد. ارجاع این باید به امرىدیگر، ما را با نوعى تسلسل بىپایان مواجه خواهد کرد و ارجاع آن به منبعىدیگر غیر از امر الاهى، از ابتدا ما رإ؛اابىنیاز به استناد بایدها بهامر الاهى مىسازد. خلاصه اینکه دخالت در خلق نفس ارزشهاى کل صحیح نیست؛ولى دین مىتواند در خلق مصداقهاى حسن و بایدهاى اخلاقى نقش داشته باشد. تصویر دوم: دین در کشف هدف نهایى و هدفهاى متوسط افعال آدمى دخالتمىکند. این تصویر علىالاصول درست است، گرچه لازم است آن را تا حدى تقییدکنیم؛ چرا که برخى از اهداف براى انسان قابل وصولاند، ولى در عین حالسلسلهاى از اهداف طولى که در نهایت به کمال مطلوب منتهى مىشوند، براىانسان قابل وصول نیست. تصویر سوم: دخالت دین در یافتن راههاى تحصیل ارزشها و کمالات و مصالح ونیز اجتناب از مفاسد و شرارتهاست. موقف عالمان دینى دقیقاً این است که مابه کمال مطلق ایمان داریم و قرب به وى را آخرین هدف خود مىشناسیم، ولى راهوصول به این کمال نهایى را نمىدانیم. دین آمده است تا این راه را بنماید. از دیدگاه نویسنده مقاله، این تصویر بىاشکال، بلکه شاید بهترین تصویر ازمیان بدیلهاى مختلف است. تصویر چهارم: به ما ربطى ندارد که چرا دین در شئون دنیایى دخالت کرده است. مهم این است که دین عملاً چنین دخالتى دارد. این تصویر بر دو مقدمه مبتنىاست: 1. مخلوق در هر حال و فعلى ملزم به اطاعت خالق خویش است و چنین اطاعتىهیچ قید و شرطى ندارد و مطلق است. 2. به مؤمنان امر کرده که جامعه اسلامىرا صرفاً بر اساس تعالیم اسلام بنا نهند. به این تصویر اشکال کرده اند که خداوند مسلماً مىخواهد که بندگانش او رابشناسند. این شناخت وابسته به قدرت و استعداد انسان نسبت به شناسایىارزشها و غایات است. اینچنین قدرتى با مجموعه قوانینى که به صورت کاملنظام معیشتى، به معناى عام آنرا، القا کند در تضادم است. پس چنین مجموعهقوانینى وجود ندارد. این سخن علاوه بر ایرادهاى متعددى که نویسنده آنها را طرح کرده است ایناشکال را نیز دارد که یافتن خیر همیشه مستلزم یافتن راههاى وصول به آننیست. فرض مىکنیم که خداوند به انسان این قدرت را عطا نموده که بتواندخیرها و شرها را بشناسد، ولى دلیلى نداریم که انسان همیشه راه وصول به آنهارا نیز مىداند.