نوشته شده توسط : داش حسین

سنگریزه کوچک مقابل کوه بلند ایستاد و گفت : ای کوه بزرگ ، لطفا مرا جزیی از وجودت کن که سخت تنهایم و باعث شکوه تو خواهم شد . کوه خندید و با تکبر گفت : تو سنگریزه نادان چه تاثیری بر عظمت من خواهی داشت ؟
سنگریز های سطح کوه از گفته اش دلخور شدند و یکی یکی از کوه جدا گشتند ... دیری نپائید که از کوه بلند تنها خاطره ای در ذهن دشت باقی ماند ...

 بر گرفته شده از:

ژورنالیست.پرسیان بلاگ.ای ار

 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: برچسب‌ها: داستان , تکبر , غرور , سنگریزه , کوه , خدا , پند ,
:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 22 / 8 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 29 صفحه بعد